آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

آدمها رو عشقشون پا میزارن

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم*روزی سراغ من آیی که نیستم

باور کن...

لمس دست


باور کن
می شود بی آنکه از این حوالی انتظار داشت
بی فکر به لام تا کام معشوقه های چشم چران آغوش فروش
فارغ از هرکجای جمعیت
سر از آنجای خلوت دربیاوریم..
حساب تقدیر را بی منت کف دستش بگذاریم
در حق زندگی ریش سفیدی و
آبروی رفته عشق را، جمع و جور کنیم..

باور کن می شود

از تمام عشق تنها به معجزه یک آغوش قناعت کرد
می شود زندگی را در عمق یک نگاه سرمایه گذاشت
می شود اگر بخواهیم
می شود اگر لکنت یکدیگر را به روی هم نیاوریم


عشق...

http://s4.picofile.com/file/7754870749/284096_182034615286729_1022852732_n.jpg


نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه...
چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه...
سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه...
آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه...
لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه...
رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه...
چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه..
اما...
عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند...

غرور...

http://s4.picofile.com/file/7745458595/392517_585750194782529_1933882055_n.jpg

ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﻩ ﺷﯿﺸﻪ ﺳﺲ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻪ
ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻠﯽ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﻧﺘﻮﻧﺴﺖ
ﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :ﺍﯾﻨﻢ ﮐﺎﺭﯼ
ﺩﺍﺷﺖ؟؟
ﭘﺪﺭﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﯾﺎﺩﺗﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﺷﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﺵ
ﮐﻨﯽ ﻭ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﻧﺸﮑﻨﻪ؟
ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ...

مکه...

http://s4.picofile.com/file/7743489137/528383_505080729540651_1820528321_n.jpg

درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود


درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند.

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد، خود خدا بود.

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم.
درهمان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ای است که خدایی در آن نیست.

حاصل عمر...

http://s4.picofile.com/file/7736849351/543227_417329564979101_1589690967_n.jpg


حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز ؛ خالق اثر بزرگ صد سال تنهائی
(( A ))

• در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم.

• در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.

• در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند.

• در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.

• در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد.

• در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.

• در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند.

• در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.

• در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.

• در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.

• در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.

• در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت های خوب نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است.

• در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می شود.

• در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.

• در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست